ارباب من

پارت ۱۰
کوک ویو*
صبح بیدار شدم و دیدم ات خیلی کیوت خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم به بوسه رو لبش گذاشتم و لباس پوشیدم و به سمت شرکتم حرکت کردم
ات*
بیدار شدم و با جای خالیه کوک مواجه شدم
حتما رفته شرکت رفتمو با هر چیزی که میتونستم خودمو سرگرم کردم داشتم TVمیدیدم که صدای در اومد خدمتکارا خونه نبودن پس رفتمو درو باز کردم و با چیزی که دیدم انگار یه سطل آب سرد روم خالی شده بود کوک و یه دختر دست تو دست هم اومده بودن دختره منو حل داد و گفت: گمشو اونور ددی بریم تو ات: کوک اینجا چه خبره کوک: ات بهتره همین الان گورتو گم کنی دیگه دلمو زدی حالم ازت بهم میخوره و یه سیلی زد تو گوشم و اون دختره فقدر داشت می‌خندید بلند شدم و روبه روی کوک ایستادم و گفتم: یه روز به پاهام می‌افتی و التماسم میکنی که برگردم
کوک: به همین خیال باش رفتمو چمدونم و بستم و از عمارت خارج شدم همین طوری میرفتم جایی رو نداشتم یهو به ذهنم اومد که دوستم اینجا خونه داره برای همین بهش زنگ زدم مکالمه*
میا: الو
ات: الو....میا
میا: ات خودتی خره میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
ات: تو توی کره خونه داشتی نه میتونم بیام اونجا
میا: آره آره حتما
ات: اومدم
و..........
دیدگاه ها (۱۸)

ارباب من

ارباب من

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۳ توی بیمارستان با هم صحبت کردیمهلن : عش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط